حسن جونحسن جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

عاشقتم مامانی

اولین شب بیرون رفتن

وقتی 15 روزه بودی به همراه خاله عسل ودایی جون و خانوادش رفتیم پارک قایم خیلی خوش گذشت البته بعد اون زیاد رفتیم پارک و دریا که اینارو نمینویسم دقیق یادم نمیاد نفسم چون من با این وبلاگ وقتی اشنا شدم که شما 16 ماهت بود دوستت دارم زندگی مامان ...
7 آبان 1392

جشن 10 روزگی

سلام عمرم 10 روز بعد تولدت مادری برات 1 جشن بزرگ گرفت هر کسی میومد میگفت چقد کوچولویی اخه فقط 2کیلو سیصد گرم وزن داشتی قربونت برم خلاصه کلی هم کادو گرفتی بابایی برات ماشین خرید مادری هم کل سیسمونی به همراه گردنبند و جشن مامانا هم برات لباس و پلاک گرفت و بقیه هم گرفتن که عکساشو ندارم   ...
7 آبان 1392

خوش اومدی به خونه عزیزکم

من و تو به همراه بقیه بعد ٢ روز اودیم خونه مادری و همه واسه دیدنت میومدن بعد چند روز مادری رفت برات کلی سیسمونی خرید روروک.کالسکه وسایل خواب سرویس حمام تاب دوچرخه لباس تا ٣ سالگی تخت کمد و ... دستت درد نکنه مامان جون برای ١٠ روزگیت جشنم گرفت و گردنبند به تو و النگو به من هدیه داد بابایی هم برات ماشین و واسه من طلا گرفت خلاصه کلی کادو گرفتی ناز دونه مامان ...
7 آبان 1392

تولدت مبارک عسلم

٩١.١٠.١٦ امروز به همراه بابا و مادری عزیز رفتیم بیمارستان امیر یخورده استرس داشتم مامانا و عمو رضا و پدر جون هم اومدند ساعت 10 رفتم اتاق عمل و عزیز دلم نیم ساعت بعد به دنیا اومد اولش که حالم خوب نبود و ندیدمت فکر کنم ساعت 12 بود که اوردنت وقتی دیدمت گریم گرفت پسر مامان چقدر کوچولو و دوست داشتنی بودی الهی قربونت برم.
4 آبان 1392

اخرین شب با هم بودن

91.10.15 سلام نفس مامان امشب دلم خیلی گرفته دکتر تاریخ زایمانو برای فردا زد دلم برات تنگ میشه اخه هر جایی میرفتم همرام بودی تو وجودم کل 9 ماه استراحت مطلق بودم شاید رفتن به بیرون بیش از 5 بارم نبود نمیخواستم اسیبی ببینی امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی عشق من دوستت دارم ...
4 آبان 1392