حسن جونحسن جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

عاشقتم مامانی

 

آموختم که خدا عشق است

و عشق تنها خداست...

و تو زیباترین و با ارزشترین هدیه خدا به منی دلبندم......

جا مونده ها

این عکس عروسی عمو محسن اینم عکس جشن اجی اتنا ک جفتش تو شهریور بود اینم یکی از عکس های تولدت و اینم عکس عروسی اجی سحر دی ماه اه اه اخمااااشو قربونت برم منننن ...
18 فروردين 1395

و اما مشهد شهر عشق

تو راه شیراز ب مشهد جاذشو خیلی ذوست داشتم با اینکه همش بیابون بود و خیلی طولانی18 ساعت اما ارامشبخش بود وزود گذشت فکر کنم 11 بود ک رسیدیم رفتیم هتل الزهرا تو شرق زیست بابایی چون خسته بود بعذ شام خوابید اما من رفتم حرم قزبونش برم ک عاشقشم مامن ازامشمه فرداش 3 تایی رفتیم بعد اون رفتیم الماس شزق و بازارهای دیگه اینم عکسی ک تو الماس شرق انداختیم هر جی بهت گفتیم مثل بابا لباس سورمه ای بپوش قبول نکردی میگفتی میخوام همرنگ لباس مامانی باشه بالاخره مجبور شدن از شعبه دیگشون بیارن بعد اون رفتیم طرقبه بعذم رستوران شاندیز قرارگاه من و بابا تو نامزدی حسین شیشلیگی ک غذاهاش عالیه خلاصه تو این 2روز کلی جاها رفتیم و روز دوم ح...
18 فروردين 1395

بدون عنوان

صبح بعد صبحانه و تسویه وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم شمام هی میگفتی مامانی شکمم درد میکنه منم گرفتمت بغلم شکمتو ماساژ دادم نگو ک حالت بد بود رسیدیم دم دزشون دیگه حالت بد شد خلاصه کل لباستو عوض کردم و شستمت خداروشکر خوب خوب شدی زفتی با نرگس بازی ما هم وسایل ناهارو جمع کردیم بعد نماز زفتبم تخت جمشید و بعد ناهر خداخافظی کردیم نرگس لج کرد میگفت منم ببربن اخی   ...
18 فروردين 1395

بدون عنوان

قبل ظهر ب سمت شاهچراغ حرکت کردیم شمت اهم مریض شدی و قبل زیارت مجبور شدیم بریم دکتر بگذریم ک چقدر بخاطر امپول گریه کردی خلاصه بعد زیارت رفتیم رستوران برای ناهار و بعدم رفتیم هتل استراحت کردیم البته فقط یک ساعت بعد اون رفتیم بازار وکیل خرید کردیم بعذم حرکت کردیم سمت سعدی شما تو راه خوابیدی من و بابا کلی عکس انداختیم اجی عطیه تماس گرفت قرار گذاشتیم بزا شب تو شهر بازی وقتی رسیدیم سعذی بیدار شدی و رفتیم داخل اینجا باهام قهر کردی ک چرا مونوپتو بهت نمیدم همه عکسارو خودت بندازی فدات شم شب با هزار بدبختی مجتمع زیتونو پیدا کردبم کلی با نرگس و نازنین بازی کردی من ک هلاک شدم انقدر کارتتو شارژ کردم بعدم با باب اسفنجی عکس انداختی ...
18 فروردين 1395

ادامه

غروب ب سمت شیراز حرکت کردیم و کم کم از بهترین نقطه مسافرتمون فاصله گرفتیم شامو تو راه خوردیم ساعت 11 رسیدیم شیراز با وجود اصرار دخترعمه عطیه ترجبح دادیم هتل بگیریم هر چند بیشتر باهم بودیم خلاضه ساعت 12 تو هتل ملاصدرا ک هتل بسیار خوبی بود ساکن شدیم صبح ب سمت حافظیه رفتیم و کلی خوش گذشت ...
18 فروردين 1395

ادامه مسافرت

غروب رسیدیم اصفهان و رفتیم هتل نصفه جهان وسایلو جا بجا کردیم و بعد تعویض لباس رفتیم بیرون اول رفتیم رستوران برای ناهار و بعد اون رفتیم میدون نصفه جهان خیلی خوش گذشت کالسکه سواری کردیم بعد رفتیم کلی خرید کردیم ورفتیم برای نماز یدفعه باد شدید شد مجبور شدیم برگردیم سمت هتل البته بعد خوردن شام صبح بعد صبحانه رفتیم باغ گلها جای خیلی خیلی قشنگیه من سومین مسافرتم ب اصفهانه و هر سالم میام باغ گلها اینم عکساش     برای ناهار رفتیم هشت بهشت بابایی از بیرون گرفت و اورد بعدشم رفتیم واسه عکس انداختن غروب رفتیم سی و س پل حیف ک ابش خشک بود   ...
17 فروردين 1395

بهترین مسافرت در مهر 94

سلام عشق مامان امسال تصمیم گرفتیم بعد تحویل ماشین جدیدمون بریم مسافرت اخر شهریور بود ک تحویل گرفتیم و مسافرتو گذاشتیم 2 مهر روز عید قربون صبح رفتیم خ پدر بزرگا و بعد خداحافظی از همگی حرکت کردیم ب سمت قم برای شما پشت ماشین ب صورت تختخواب در اوردم کلی راحت بودی تا خود تهرانم لالا بودی بعد اینکه رسیدیم قم شب بود چون دیر وقت بود حرم حضرت معصومه نرفتیم شام و خوردیم و خوابیدیم شمام کلی شیطونی کردی صبح رفتیم حرم و اماده شدیم ک ب سمت اصفهان حرکت کنیم ...
17 فروردين 1395

بدون عنوان

سلام عزیز دل مامان قربونت برم شیطونک من ببخشید تبریک تولدتو با یک روز تاخیر فرستادم نتم قطع بود امیدوارم زنده و پاینده باشی و در پناه حق خوشبخت و عاقبت بخیر شی دوستت دارم دنیا دنیا     قربون خنده هات برم شیرینم ...
17 خرداد 1394

تولدت مبارک نفسم

تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست به دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنم ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی ات را تبریک میگویم تولدت آذین زندگی ام باد تولدت مبارک عمر مامان ...
17 خرداد 1394