بدون عنوان
صبح بعد صبحانه و تسویه وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم شمام هی میگفتی مامانی شکمم درد میکنه منم گرفتمت بغلم شکمتو ماساژ دادم نگو ک حالت بد بود رسیدیم دم دزشون دیگه حالت بد شد خلاصه کل لباستو عوض کردم و شستمت خداروشکر خوب خوب شدی زفتی با نرگس بازی ما هم وسایل ناهارو جمع کردیم بعد نماز زفتبم تخت جمشید و بعد ناهر خداخافظی کردیم نرگس لج کرد میگفت منم ببربن اخی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی