حسن جونحسن جون، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

عاشقتم مامانی

شیطون بلا

سلام مامانی شیطونک من چطوری انقدر خستم که نگو تو هم که اصلا نمیذاری بشینم 1جا فذاتشم انشالله همیشه شاد و پر انرژی باشی امروز رفتم برات دفتر و مدادرنگی گرفتم دیشبم با بابایی رفتیم بازار برات سنتور گرفتیم اینم عکساش  که داشتی بازی میکردی عسلم ...
4 آذر 1392

بدون عنوان

سلام عشق مامان خوبی!!!! امروز که اومدم دانشگاه استاد نیومد منم اومدم سایت تا سری به وبلاگت بزنم عسلم 2روزه که سرما خوردی قربونت برم بردمت دکتر با بابایی کلی دارو بهت داد ضمنا تاکید کرد که دیگه بهت پستونک ندم موندم چطوری این کارو انجام بدم با این وابستگی شدیدت بعد خوب شدنت این کارو باید انجام بدم الان حال نداری فداتشم دیشبم که تا صبح بیدار بودی درد و بلات تو جونم کاش دمن بجای تو مریض می شدم تو با ارامش تا صبح میخوابیدی انشالله زودی خوب میشی. پاییز که میاد غصم میشه تا اخر بهار اخه 1سره مریضی دکتر میگه الرژی داری عسلم. دوست دارم نانازی ...
3 آذر 1392

رفتن به خونه مریم جون

سلام مامانم چطوری؟ بالاخره adsl وصل شد البته گاهی مشکل داره ولی سعی میکنم بروز باشم. من و تو روز چهارشنبه 30 ابان به همراه الهام جون دوستم رفتیم خونه مریم جون بماند که چقدر اتیش سوزوندی تو راه منم هی بهت خوراکی میدادم تا ساکت شی خلاصه بعد دردسرهای فراوان رسیذیم و تازه اونجا بود که فهمیدم پستونکتو گم کردی و این یعنی فاجعه یخورده سرتو گرم کردیم بعدم با اژانس رفتم داروخونه برات پستونک خریدم کلی هم خوشهال شذی مامان قربون دل کوشولوت بره وقتی برگشتیم تو اصلا ننشستی مدام دست به وسایل میزدی منم مجبور شدم اصلا نشینم و مراقبت باشم که هم به خودت اسیب نزنی و هم به وسایل خونه مریم و الهامم کلی دلشون بحالم سوخت اخه خبر نداشتند پسرم زلزلست فداتشم تا 3 ...
2 آذر 1392