رفتن به خونه خاله طلا
سلام مامانی امشب بودیم خونه خاله طلا دایی ها و خاله ها همگی بودن خوش گذشت شمام تا تونستی شیطنت کردی قربونت برم ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
0:21
نبود پدربزرگ
دلم هواشو کرده حسن کاش 1 بار می دیدمش کاش انقدر که از صبح پامیشی تا شب یسره صداش میزنی واقعا وجود داشت ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
23:33
عشق مادر به فرزند
بدون عنوان
اینجام کهجارو رو برداشت داشت موبایلو تمیز میکرد بعد که دید جارو موبایلو مثل بقیه اشغالا نخورد اعصابش خورد شد داره وسیله هاشو در میاره که گوشی داخلش جا شه ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
12:33
بدون عنوان
١ عادت ذیگه که جدیدا به وجود اومده صبح که از خواب بیدار میشه زودی بیدارم میکنه میگه ماما بابادک بابادک..............................من که نمیفهمم چی تعریف میکنه برام بعدشم میبرتم تو حال دستاشو بالا و پایین میکنه میگه بابادک و عکسشو میخواد البته به همراه عکس دایی نصرالله که باهاشون بازی کنه هر غذایی هم که میخواد بخوره اول میگه بابادک بعد خودش ما هم باید ١ لقمه دهن عکس بزاریم ١لقمه دهن ایشون اینجام بازیش تموم شده موز خوردن باهم الانم به زور داره میزاره سرجاش فدای قد کوشولوت برم پاهاشو بلند کرده بازم قدش نمیرسه ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
12:30
بدون عنوان
ما که از دست این وروجک نمیتونیم فیلم ببینیم مدام در حال عوض کردن کانالاست در میزم بایذ بسته باشه چون جناب مهندس ذل و روده دستگاه ها رو میریزه بیرون اینجا در حال تلاش که درشو باز کنه اخه همیشه هر چی دستشه از بالاش میندازه داخل میز بعدشم سریع میاد میگه ماما ماما ای ای که من درشو باز کنم حالام نه ١ بار ١٠ بار پشت هم که دلت میخواد جیغ بکشی کلا ارزو به دلم موند که این شیطون پسر ١٠ مین ١جا بشینه همش در حال ورجه وورجه کردنه دورش بگردم ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
12:22