اینم تو و سارینا
تو و بردیا خونه پدر جون
الهی اینجام میفهمیدی وقتی کسی سرت داد میزد زودی لب بر میچیدی منم خوشم اومد اینکارو کردم تا ازت عکس ب
اینم روزایی که خندیدن یاد گرفتی پسته همیشه خندونم
اینجا مادری به زور میخواست کاری کنه تا بشینی
اولین شب بیرون رفتن
وقتی 15 روزه بودی به همراه خاله عسل ودایی جون و خانوادش رفتیم پارک قایم خیلی خوش گذشت البته بعد اون زیاد رفتیم پارک و دریا که اینارو نمینویسم دقیق یادم نمیاد نفسم چون من با این وبلاگ وقتی اشنا شدم که شما 16 ماهت بود دوستت دارم زندگی مامان ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
11:49
11 روز از عمر عمرم میگذره
جشن 10 روزگی
سلام عمرم 10 روز بعد تولدت مادری برات 1 جشن بزرگ گرفت هر کسی میومد میگفت چقد کوچولویی اخه فقط 2کیلو سیصد گرم وزن داشتی قربونت برم خلاصه کلی هم کادو گرفتی بابایی برات ماشین خرید مادری هم کل سیسمونی به همراه گردنبند و جشن مامانا هم برات لباس و پلاک گرفت و بقیه هم گرفتن که عکساشو ندارم ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
11:43