حسن جونحسن جون، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

عاشقتم مامانی

بدون عنوان

غزاله شهریور چند روزی مهمونت بود اون روزم حوصلش سر رفته بود اوردمتون پارک حسابی خوش گذروندی به زور اورذیمت بیرون تا 2 قدم میرفتیم فرار میکردی میرفتی رو سرسره مامان قربونت بره که عاشق پارکی ...
28 آبان 1392

بدون عنوان

سلام عزیزم این عکس ها متعلق به اواخر مرداده که اولش رفتیم جنگل سمت جاده نکا جای ح خیلی قشنگ و دنجی بود بعد ناهارم رفتیم دریاچه سمت جاده کیاسر خیلی خوش گذشت هرچند اخرش تلخ بود ...
28 آبان 1392

فرهنگ لغت حسنطلا

اینم لغت هایی که پسرگلم با زبون شیرینش میگه پ پ:پنکه سی:سیب مامآ بابا عمو عمه اجی گ:گل ماش:ماست بادک اما:امام ادش:دست چش:چشم عزی:عزی زاک دو شه چال پنز سیس پیشته:خاله فرشته پیچی:گربه شاشا:چایی اتال:خودکار مانی:ماهی پر:مسجد مهر و عزاداری باجی:بازی سام:سلام   ...
26 آبان 1392

جا موندن خاطرات

سلام مامان جون شرمنده که همه خاطراتتو ننوشتم چون وقتی 15 ماهت بودبآینوبلاگ اشنا شدم همه چیز یادم نیست ولی تقریبا هر هفته بیرون بودیم سعی میکنم سریعتر بروزش کنم عزیزم
18 آبان 1392

تولد 1 سالگی

سلام زندگی مامان چطوری نفسم امروز 16 خرداده روزی  که یاداور بهترین هدیه خدا به منه حسنم همیشه خدارو بابت دادن فرشته ای مثل تو شکر می کنم از صبح با مادری و خاله عسل داریم تدارکات جشنتو اماده می کنیم پارکینگ خونه روتزیین کردیم و صندلی هارو چیدیم کیک و بستنی هم وقت ظهررسید کیکت شکل  نهنگ بود تو دریاچه که دورش کلی ماهی کوچولوهای قرمز بود هر کاری کردیم نزاشتی ازت عکس بگیریم شیطون بلا ولی فیلمت تو لب تاب هست عزیزم    ساعت3 مهمونی شروع شد خیلی خوب بود فقط شما  حتی 1 دقیقه هم ننشتی سر جات مدام در حال دوییدن بودی دلبندم اخرای جشنم گریت ش رو عشد منم بردمت بالا تا کمی استراحت کنی ساعت 6 جشنت تموم شد تا 8داشتیم خونه مر...
18 آبان 1392