حسن جونحسن جون، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

عاشقتم مامانی

طرز تهیه یکوکوی کاهو مخصوص بچه های بدغذا

رز تهیه کوکوی کاهو مخصوص بچه های بد غذا   خیلی از بچه ها در مورد یکسری از غذا ها بد خوراکی کرده واز خوردنشان امتناع می کنند و این در حالی است که خوردن این گروه از غذا ها برای آنها به خصوص در مقطع خاصی از سنشان لارم است... خیلی از بچه ها در مورد یکسری از غذاها بد خوراکی کرده و ازخوردنشان امتناع می کنند و این در حالی است که خوردن این گروه از غذاها به خصوص درمقطع خاصی از سنشان لازم بوده و جزو ضروریات تغذیه ی آنها به حساب می آید. یکی از این نوع موارد خوردن تخم مرغ و در بین سبزیجات مفید کاهوست که به نوعی بچه ها میانه ی خوبی با آنها ندارند که البته تخم مرغ را به شکلهای مختلف می توان در وع...
22 آذر 1392

خبر خبر

سلام مامانی الان که دارم مطلب مینویسم شما خوابی با بابایی بردیمت دکتر حالت اصلا خوب نیست فداتشم امیدوارم هر چه زودتر شادیاتو ببینم عزیز دل مامان امین. و اما خبر اینکه خونمونو عوض کردیم دبروز من  اجی فاطمه و مامان جون رفتیم یخورده مرتب کردبم هر وقت کار اتاقت تموم شد عکسشو میذارم عسلم دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم ...
17 آذر 1392

روزهای بد

سلام مامانی خوبی؟ چند روزیه به وبلاگت سر نزدم حالم خیلی بد بود شمام مریض شدی تب شدید داشتی کی میشه که تابستون بیاد و مریضیت کات شه الهی قربونت برم. فردای اونروز که بابا مریض شد منم افتادم رفتم دکتر ولی 2 روز بعد حالم خیلی بد شد بابایی و مامان جون تا صبح بالای سرم نشستند شمام از ساعت 2 اومدی دیدی من نمیتونم شیر بدم بالشتو گذاشتی رو پات به من میگفتی بیام رو پات تا منو بخوابونی دورت بگردم که انقد به فکر مامانی الان 1 هفته گذشته و من یخورده بهترم امیدوارم شمام خوب خوب شی اخه شبا همیشه گریه میکنی ...
17 آذر 1392

بدون عنوان

سلام مامانم خوبی امروز که از دانشگاه اومدم افتادم فقط خدا کنه شما از من نگیری غروب که خوابوندمت با بابایی رفتیم دکتر کلی امپول داد و گفت نباید 3 روز هز خونه بیرون بری ببخش با تبلت برات مینویسم یخورده سخته نوشتن  خدایا مراقب گل زندگیمون باش امین.
12 آذر 1392

مریضی بابایی

سلام مامانی خوبی؟دیروز بابایی مریض شد قرار بود بریم دکتر که گفت بهتره ولی ساعت ٥ حالش بد شد من که بودم دانشگاه مامان جونم که از تو مراقبت میکرد بابا با عمه رفت سرم و امپول گرفت قبل اومدنش من رسیدم خونه سرم وصل کرد و خوابید الهی بمیرم یسره تب و لرز داره براش دعا کن مامانی بعد اینکه سرمشو کشیدم نیم ساعت بعدش ابمیوه و سوپ بهش دادم ٩ بیدارش کردم شام و قرصشو خورد و خوابید خیس عرق بود طفلی شمام یسره جیغ میکشیدی بابایی سرش درد میکرد بردمت خونه همسایه ١ساعت بعد اومدی بعد شام وقتی خوابیدی من درسامو خوندم تا ٢ بیدار بودم اگه بابایی چیزی خواست خواب نباشم ٢ تا ٤ خوابیدم بیدار شدم بابایی که رفت سرکار ٧ خوابیدم ولی تو وروجک بیدارم کردی. ...
12 آذر 1392