داستانک روز جمعه به روایت تصویر
سلام امروز جمعست و همسری در حال پخت ناهار از قضا حسن اقا 1 روش جدید یاد گرفتن هر چی دستشونه میندازن زیر کابینت وبرای گرفتنش از همه کمک میخوان جالب اینجاست روشی که از مامان جون یاد گرفتنو به همه یاذ میدن:امروزم قهرمان قصمون پستونکشو انداخت زیر کابینت بذو رفت 1جارو اورد و گفت باباییییییییی اپاد ایجا بعدم نشست و گفت بدو دو نا نا(اینا اینا)بعدم تصویری به بابایی اموزش دادو و خودش پا شد و گفت آآآآآآآ ایییی(یا علی)جل الخالق از دست بچه دهای این زمونه ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
23:25
اولین تجربه مامانی در پخت حلوا
سلام عزیزم من تقریبا از سن 12 سالگی اشپزی میکردم و عاشقش بودم 1 کتابم سال 86 نوشتم که بنابر دلایلی چاپ نشد اما اعتماد بنفس پخت حلوا نداشتم تا این که چند وقت پیش دلو زدم به دریا و درستش کردم خیلی خوشمزه شد البته من چیزی نداشتم تا تزیینش کنم اگر کسی از دوستان دستورشو میخواد همراه با تزیین تو نظرات بگه و یا دستور پخت هر نوع شیرینی صد در صد تضمینی ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
23:07
عسل من بعد حمام چه ناناز خوابیده
1هدیه از طرف استاد مامانی برای گلم
این کتاب از سروده های استاد خونمری که هدیه داد به بچه ها حسن اقا در حال خوندن و تحلیل ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
20:20
بدون عنوان
سلام مامانم خوبی عزیزکم؟الان درست 11روزو 2 ساعت و 55 ذقیقه از مرگ عزیز خوبمون میگذره و ما اروم تر شدیم واقعا خدا به ادم صبر میده ببخش که چند روزه تو وبلاگ نیومدم .خاطرات عزیزو تو مادرانه هام برات ثبت میکنم عمرم. دوستت دااااارم ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
23:58
بدون عنوان
دل تنگ تر از هر شب و هر روز شدم من بی مهر تو شمع پر از سوز شدم من تقدیر مرا بی سرو سامانو سپر کرد سخت است که دیذار رود تا به قیامت رویاست تو از این در ایی بسلامت سلام مامانی دیدی چطور عزیزمون رفت همیشه میگفتی {عدید بدل عمه شغی}عزیز بغلم کن بریم عمه صغری.حسن خاطراتش یادم نمیره همیشه خونمون بود 1لحظه اروم و قرار ندارم دلم تنگه براش خیلی زود و ناگهانی رفت بعدا برات مینویسم الاندل و دستم یارای نوشتن نداره ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
1:24