حسن جونحسن جون، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

عاشقتم مامانی

بدون عنوان

شنبه بعد 2 هفته با مامان جونی رفتی حمام اخه آقای دکتر گفتند بخاطر آلرژی خیلی کم باید حمام بری البته اصلا فکر نکن مثل این کوچولو خوشهال بودیا 5 مین بیشتر نموندی بس که جیغ کشیدی خلاصه بزور لباستو پوشوندم بعدم خوابوندمتو ازت عکس انذاختم مامان قربونت بره اف کی بشه که شما بقول خودت پی پینه (پستونک)رو ول کنی هستسم ...
9 دی 1392

بدون عنوان

سلام عشق مامان خوبی ببخشید چند روزه به وبلاگت سر نزدم درگیر خونه بودم اخه خیلی سرده دیروز عصر من و بابایی رفتیم خونه پدر جون اومد بخاریو نصب کرد 1نصابم اوردیم تخت شمارو وصل کرد تا شما راحت توش بخوابی البته بعید میذونم از بس که ماشاالله شیطونی الانم دقیقا ماه و روزه هستی که انقده اتیش میسوزونی مامان بقربونت بره خلاصه دیشبم خاله فرشته اینا شام بودن خونه مامان جون ولی دیدی چی شد مامانی بازم سرمای شدید خورد 3تا پتوم سرم ود بازم سرد بود نمیدونم چرا انقذه زود به زود مریض میشم نگران خودم نیستم نگران فسقل خان هستم که خدای ناکرده از من نگیری دوستت ذارم عسلم ...
5 دی 1392

داستان ننه سرما و عمو نوروز

یکی بود, یکی نبود. پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه نمدی, زلف و ریش حنا بسته, کمرچین قدک آبی, شال خلیل خانی, شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه می افتاد و عصا به دست می آمد به سمت دروازه شهر. بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی می کرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هر بهار, صبح زود پا می شد, جایش را جمع می کرد و بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط, خودش را حسابی تر و تمیز می کرد. به سر و دست و پایش حنای مفصلی می گذاشت و هفت قلم, از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرک آرایش می کرد. یل ترمه و تنبان قرمز و شلیته پرچین می پوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش می زد و فرشش را می آورد می انداخت رو ایوان, جلو حوضچ...
1 دی 1392

بدون عنوان

  عالم همه محو گل رخسار حسین است ، ذرات جهان درعجب از کار حسین است . دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش ، یعنی که خدای تو عزادار حسین است. ...
1 دی 1392